لونا پرنسس پونی ها



شب بود و آسمان تاریک. رینبودش داشت قدم می زد . کم کم خوابش گرفت.چشمانش رفت رو هم و افتاد و خوابش برد . وقتی بیدار شد پیش پرنسس لونا یعنی من بود. من رینبودش  رو بردم کنار پنجره و ازش پرسیدم:تا  حالا اتفاقی که دوستش نداشته باشی برات رخ داده؟ رینبودش خندید . او منظور من رو کامل متوجه نشده بود. او گفت: آره مثلا دوست داشم بدون مسابقه ببرم . خندیدم. بهش گفتم: اگر دوست داری جواب سوالم رو پیدا کنی پس گوش کن. تا کنون فرق رنگی کمان و ماه رو پیدا کردی؟معلومه اما یک فرقی وجود داره که تعداد کمی از پونی ها جواب اونو پیدا کردن . رنگین کمان از دو نیرو برای ایجاد خودش استفاده می کنه ولی ماه نه. رنگین کمان :بعد ار امدن بارون نور خورشید به قطرات باران می خوره و رنگین کمان ایجاد می شه. تازه اون بسیار کمرنگ هم هست و بیشترین تعداد پونی ها هستند که اون رو نمی بینند . اما ماه نور خورشید بهش میخوره و اون رو باز تاب می کنه و همه نور زیبای اون و خود ماه رو می بینند . ماه هر سمط کره ی زمین باشه دیده می شه. رینبودش گفت: ببخشید پرنسس لونا اما این چه ربطی به سوالتون داره؟ گفتم : پس کم دیده شدن رنگین کمان برای تو احمیتی نداره ولی عده ی زیادی به تو احترام می گذارن و مشتاق دیدار تو هستن . این که کمرنگ بودن رنگین کمان اتفاق بدی برای تو نیست. اما ماه رو من همیشه انرژی اش رو از خورشید می گیرم و احمیت زیادی برای من داره ولی همیشه همه از من می ترسند و فرار می کنند. رینبودش با حرف من خجالت کشید و از قصر بیرون رفت او تا فردای آن روز در فکر حرف های من بود.


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

وِل کـُن جَـهان را... قَـهوِه‌ات یَــخ کــَرد! کتابخانه عمومی علامه دهخدا بجنورد kavirtcrayaneh دانلود فیلم و سریال هر چی که بخوای مجلات همشهری وبلاگ مهدیه پوستفروشان poonehshamim ناهماهنگ بهار که بیاید ...